حسن احمدی فرد: «... این‌ها که من می‌خوانم همه الحان ذکر است. شما دوست دارید بگویید مقام پرش جل، مقام اشترخجو، مقام سبزه پری، مقام کبک دری، اما من می‌گویم همه این‌ها ذکر است....» حاج نورمحمد درپور به قول خودش هفتاد و چند سال است که دارد ذکر خدا را می‌خواند. می‌گوید: «در همه عمرم چیزی جز عرفان نخوانده‌ام.»
درپور 81 سال دارد و از 5 ساله گی همراه پدرش آواز می‌خوانده است. متولد یکی از روستاهای باخرز تایباد است اما سال‌هاست که در تربت جام در روستای «یادگار» مقیم شده است.
«... در باخرز کشت و کار داشتیم. خشک سالی شد. همراه پدر و مادرم آمدیم به جلگه جام و ماندگار شدیم»
حالا سال‌هاست که نورمحمد در روستای یادگار (علی خواجه) ساکن است و صدای ساز و آوازش هر صبح در این روستا طنین می‌اندازد: «... دوتار را خودم یاد گرفتم. آنقدر زدم تا یاد گرفتم. آواز را اما پیش چند تا از استادان قدیمی آموختم. ملا یاسین مریدار، ملا دادخدا، ملا عیسی کبودانی، استادانم بودند. هزاران بیت از حفظ دارم که همه و همه یاد خداست...»
استاد نورمحمد درپور 5 پسر دارد که سه تایشان آواز می‌خوانند و دو تایشان هم دوتار می‌زنند. درپور حتی در انتخاب نام فرزندانش هم ارادت خود را به رسول الله نشان داده است: «رسول الله، جان همه انبیا است. ما بنده‌های کم مقدار کی باشیم که از کمند عشق رسول الله سر بتابیم. اسم همه پسر‌هایم را «محمد» گذاشته‌ام. محمد فاروق، محمد قیوم، محمد حسین، محمد عبدالله و محمد امین»
گفتگو با این قلندر سر مست، بیشتر از آنکه خواندنی باشد، شنیدنی است. او هر جمله‌اش را با آوازی همراه می‌کند و زخمه‌ای به دوتارش می‌زند. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش‌هایی از صحبت‌های این پیشکسوت موسیقی مقامی است:
- حضرت رسول را در «طائف»، سنگ زدند، به قدری که حتی نعلین مبارکشان، خون آلود شد. در‌‌ همان حال، ایشان، در حق‌‌ همان اشقیا دعا می‌کردند که خدایا این‌ها نمی‌دانند، این‌ها را هدایت کن. ما اگر خود را پیرو آن رسول می‌دانیم باید در صفات آن حضرت شرکت کنیم. من که آواز می‌خوانم، مگر می‌توانم حرفی جز مدح و منقبت رسول الله بر زبان بیاورم.
(به آواز می‌خواند) غم را ز دل‌ها می‌برد روی دلارای نبی
خوش باد اینک در سرش افتاده سودای نبی
زینت دهی فردوس را بر وی چو بگذاری قدم
گل‌های جنت منفعل از رنگ سیمای نبی
ابروی او محراب دل، چشمان او نقاش جان
بی‌نرخ کرده مشک را زلف سمن سای نبی
- شعرهایی که من می‌خوانم مال کسانی است که نام و آوازه‌ای ندارند اما از عشق رسول الله مست بوده‌اند. من هر شعری را نمی‌خوانم. کلمه باید معنا داشته باشد و الا پوسته بی‌مغزی خواهد بود. این صدای دوتار هم نمکی است که باید توی غذا ریخته شود و الا مغز، کلام است و جان کلام، معنای آن است. عشق و عرفان است که به شعر‌ها رنگ می‌دهد، نه این صدای دوتار. مقام‌های موسیقی فقط درست شده‌اند تا شعر‌ها را شنیدنی کنند.
- آدم باید به فنائیت برسد تا بتواند شعر عرفانی بگوید. هر شاعری نمی‌تواند از عرفان و معرفت دم بزند. همین شعر معراجنامه - که من می‌خوانم- شرح عرفانی معراج حضرت رسول (ص) است. چطور شاعری می‌تواند از معراج حضرت رسول (ص) بگوید اما خودش سوخته معرفت الهی نباشد:
(به آواز می‌خواند)‌ای ز قرص روی تو، ماه و خور درخشانی
وی ز عطر و بوی تو، رونق مسلمانی
کنده شد به نام تو، خاتم سلیمانی
سیل چشم تو برده، آهوی بیابانی
یوسف از جمال تو در کمال حیرانی
ای شه بلند القاب، نور کبریایی تو
در میانه خوبان، مهر با ضیایی تو
هم محب و محبوب حضرت خدایی تو
فخر سرور کونین، شاه انبیایی تو
خلعت تو شد لولاک، شد طفیل انسانی
- مقام «پرش جل» را از شکل پرواز جل گرفته‌اند. پرش جل (چکاوک)، ذکر است. جل با هر بال زدنش، خدا را یاد می‌کند. حالا کسی که از سر معرفت دنیا را می‌بیند، می‌گوید مقام «پرش جل»، ذکر باری تعالی است. کسی هم که نگاه دیگری دارد موسیقی را لهو و لعب می‌بیند. آدم است که به موسیقی جان می‌دهد. شما می‌توانید از انگور، شیرین‌ترین شهد‌ها را بسازید، می‌تواند با همین انگور شراب هم بسازید. پس چیزی که اصل است خود آدم است که می‌تواند موسیقی را به ذکر خدا تبدیل کند و می‌تواند با موسیقی، آتش جهنم را برای خودش بخرد.
-آدم، آه است و دم. «آه»، اگر بالا نیاید کار آدم تمام است. «دم»، اگر فرو نرود باز کار آدم تمام است. حالا ذات حق تعالی بین این «آه» و «دم»، به من و شما مهلت داده که «آدم» باشیم، آدمیت داشته باشیم. «آدمیت» را که یافتیم باید دنبال «بشریت» برویم. باید بشر بشویم. باید خلیفه حق تعالی در روی زمین بشویم. باید اخلاق پیدا کنیم. پیامبر اکرم (ص) آمد که اخلاق را به ما یاد بدهد. آدم اگر اخلاق نداشته باشد، دین ندارد. آدم باید در برابر همه موجودات عالم اخلاق داشته باشد. همانطور که نباید با زن و فرزندمان بد رفتاری کنیم، نباید مورچه‌ای که دارد روی زمین راه می‌رود را هم لگد کنیم. این یعنی اخلاق. خدا همین را از بشر می‌خواهد.
- یک وقتی به من گفتند بیا فلان مقدار وام بگیر، گفتم نمی‌خواهم. گفتند: برای چی؟ گفتم: شما‌‌ همان قدر که به من پول می‌دهید،‌‌ همان قدر از من می‌گیرید؟ گفتند: نه. یک مقداری بیشتر. گفتم برای همین این وام را نمی‌خواهم. برایشان مثال زدم که اگر 10 من شیر داشته باشید و یک قاشق ماست که در آن بریزید، چطور می‌شود؟ گفتند: همه آن شیر‌ها ماست می‌شود. گفتم: پس تمام است. من هم به خاطر‌‌ همان مبلغ بیشتر، آن وام را نمی‌خواهم.
به نقل از خبر آنلاین
http://www.khabaronline.ir